غوغایی عجیب از سر و صدای هزاران مرد و زن و کودکی که به فعالیت مشغولند و هرکدام به زبان دیگری غیر از فرانسوی مردم را به سوی خود فرامی خوانند. در پاریس، مارسی و حتی لیون فرانسوی نبودن دیگر چیز تازه ای نیست.
هزاران مهاجر مسلمان به مهد فرهنگ اروپا رنگ و بوی شرقی داده اند و خشم محافظه کاران و گروه های دست راستی را برافروخته اند. لندن، برلین و رم هم، سایه مهاجران را بر سنگفرشهای اروپایی خود حس کرده اند. دیگر هیچ کس تعجب نخواهد کرد اگر پلیسی در پاریس یا برلین در کنار زبان فرانسوی یا آلمانی با عابری به زبان عربی یا ترکی صحبت کند. همین چند روز اخیر بود که فرزند مهاجری مسلمان از شمال آفریقا هزاران فرانسوی را پس از یک بازی فوتبال به خیابانها کشاند در حالی که همه نام او را فریاد می زدند.
اروپای قرن بیست و یکم اکنون در کنار مسایل دیگر با چالشی تازه نیز مواجه شده است. اروپا که هرگز به عنوان سرزمینی مهاجرپذیر مطرح نبود، پس از جنگ جهانی دوم با موجی از مهاجرانی روبه رو شد که آگاهانه برای بازسازی صدمات ناشی از جنگ فراخوانده شده بودند.
آنان هرگز قرار نبود برای همیشه بمانند ولی سیر تحولات روند دیگری را رقم زد. در آلمان هزاران کارگر ترک چرخ صنعت را به حرکت درآوردند و فرانسه در تجلیل از مسلمانانی که دوشادوش فرانسویان در هندوچین جنگیده بودند در را به روی فرزندان آنان گشود. امپراتوری رو به زوال بریتانیا نیز مجبور شد مهاجران مستعمرات خود را در بریتانیا بپذیرد. به قول یک سیاستمدار آلمانی «ما در اروپا نیروی کار می خواستیم ولی انسانهایی به اینجا آمدند که فراتر از کارکردن نیازهای دیگری را نیز داشتند.»
چالش کنونی در اروپا ، در اثر عدم توجه در گذشته به مسایلی که این مهاجران با خود به ارمغان آورده اند و همچنین عدم پذیرش آنان در محافل خودی هم اکنون به یکباره مسایل تازه ای رو در روی سیاستمداران اروپایی قرار داده است و کار به آنجا رسیده که وزیر کشور فرانسه که خود فرزند مهاجری از مجارستان است در برابر خارجیان ساکن فرانسه موضع گرفته است.
آخرین پرتو خورشید بر کلیسای مقدس همزمان با رساتر شدن صدای مؤذنی است که مسلمانان را به سوی خود فرامی خواند. اروپای قرن بیست و یکم روزهای تازه ای را در پیش دارد. خورشید از مشرق زمین بر اروپا تابیده است.